مامان

ساخت وبلاگ
آدم مذهبی ای نیستم،ولی ی ویژگی ک دارم اینه که از بی احترامی ب اسم خدا و ائمه متنفرمبرای انتخابات شورای امسال بود،رفتم بازار ،یه بارتوتایم تبلیغات کاندیدا،این قدر بدم اومد کنار عکس خودشون عکس پرچم ایرانو گذاشته بودن ک نگو.آخه عکسا و اسمشونو یا کَفه بازار چسبونده بودن یا رو دیوار،ک البته باز خیلی هاشون افتاده بودن و پاره شده بودن.کلا اونروز زیگزاگی راه رفتم،هر کی میدیدم فکر کنم تو ذهنش گفته این دختره یه مشکلی داره  خلاصه با خودم عهدکردم اسم هرکیو دیدم ک اینجور نبود،بهش رای میدم و در کمال ناباوری همشون اینطوربودن  در آخر خودم میخواستم ب هیچ کس رای ندم و سفید بندازمش ک بابام گف ب اون دوستم رای بده و چون فهمیدم اون آقاهه زیادپول خرج نکرده و انصافا من عکسی ازش ندیدم و کلا بیشترجلسه گرفته،بهش رای دادم و اون در نیومد  نگفتم شانسم خوشگله.فکر کنم اگه بهش رای نمیدادم بهتر بود  *واقعا نمیتونن کنار عکسشون پرچمو نذارن؟اینقدر سخته؟ب نظرم کسی ک نمیدونه به اسم خداو ائمه نبایدحتی بی وضو هم دست زد،چ برسه ب اینکه با کفشی ک(معذرت میخوام)همممه جاباهاش رفتی،نباید پاروشون بذاری،لایق رسیدن ب جایگاه بالایی نیست.یه چیز دیگه،اگر توجه کرده باشید،عبارات دعایی رو کامل مینویسم،نمیدوم،حس میکنم معنی اصلی رو نمیدن وقتی درست نوشته نشن.شاید یه کم وسواسیه،ولی خوب اینطوره دیگه.منظورم ان شاالله ب مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 21:48

آغاااا،بوخودا انصاف نیست الآن ۲۰استان برف اومده،استان ما...این انصافه مدارس اینجا ک تعطیل میشن ،ما بشینیم توخونه،یا بریم باماسک بیرون و گِل و خاک بازی،ولی اونا ک تعطیل میشن،برن برف بازی و آدم برفی؟؟انصافه؟؟؟پ.ن:مستر امیررضا،شهرتون برف اومد یا هم چنان شانستون خوشگل مونده؟پ.ن:صبح ها حدود۹و۱۰،یه صدای گرومپ بد میاد،اوایل فکرمیکردم زلزله اساما ن.نمیدونم ،فکر کنم یکی از همسایه هاس.فقط هم ی باره.هیچ وقت هم برام عادی نمیشه،یه ضربان قلب شدیدی هم تا۱دقیقه باید بااون شُک،تحمل کنم. مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 21:48

*اول اینکه بگم برای آزمون ۱۷ آذر به جان خودم من خوندم به بابامم گفتم ثبت نامم کنه.اول یه بارباشه گفت ولی خودش که مثل همیشه مشوق آزمونام بود مثل همیشه نبودلحنش.هفته ی دوم فرجه ی آزمون بازبهش گفتم ،گفت سر کار ک رفتم بهم زنگ بزن یادآوری کن. به ۲دلیل بهش زنگ نزدم : ۱ .همون هفته ازآموزشگاهِ کلاس ریاضی ۲بارزنگ زدن به خونه برای قسط کلاس  و ازاون ور هم کار کاشی کار طبقه بالا تموم شد و بابام بایدپولشو کامل میداد،و حس کردم این که بابام پشت گوش انداخت ثبت ناممو،به دلیل مشکل مالی بود. ۲ :میترسم.خیلی میترسم باز ترازام مثل پارسال بشن.باز مامانم به روم بیاره و باز بابام هیچچچی نگه و فقط یه نگاه خاص بهم بندازه.مخصوصا اینکه با پشت کنکورموندنم هم مخالف بود.قبلاتابستون تو یه پست گفته بودم از نگاه بابام میترسم. *آزمون ۱ دی رو مستقیما به بابام گفتم (چون واقعا هم واسش خوب خونده بودم.هم یکی از دوستام که تو کلاس بود درمورد ترسم باهام حرف زد و گفت ک تو ثبت نام کن،کم کم میوفتی روی دورآزمونا.اونم باهام دعواکرد که چه قدر ترسوام و چرا ثبت نام نکردم.ولی اون که دلیلشو نمیدونست.میدونست؟؟؟)، اون هم این سری مستقیم گفت ک فعلا دخترم صبرکن قول میدم آزمون بعدثبتنامت کنم،این آزمون خودم سوالارو برات میگیرم . به نظرتون میتونستم چیزی بگم یا اِصرارکنم؟به روش میاوردم بحث پوله؟؟ ولی دیگه آزمون۲۲دی رو ثبت نام میکنم. مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 22:00

امشب شب یلدایی یود که میدونم تاآخرعمرم یادم نمیره.و بدترین شب یلدای عمرم تاالآن. ‌بعدازظهر که رفتم کلاس استاد ازم پرسید و خوبیش این بود که الحمدلله بلد بودم موضوعو فقط یه مثبت و منفی ،آخراش اشتباه کردم.استادگفت آفرین،خوب بود ،سوالی که بهت دادم سخت بود...کلا کلاس در کل خوب بود،هرچند که استرس زیاااااادی کشیدم.یه چیزی میگم،یه چیزی میشنوی. شب خونه ی باباجو(پدربزرگ مادری)دعوت بودیم،اول اینکه ساعت ۹ونیم رسیدم،بماند که فکرمیکردم خورشت درست کردن ولی دهنم سرویس شد وقتی با کباب مرغ روبه روشدم،مجبورشدم برنج و ماست بخورم!(و اینجا بود که چون داشتم حین خوردن با داییم حرف میزدم و حرفاشو گوش میکردم،یه لحظه یه تیکه گوشت مرغ تو دهنم حس کردم و مسلما هیچ کاری از دستم برنمیومد جز اینکه بخورمش.واینجابود که فکر کنم بعداز۱ماه و خورده ای من گوشت مرغ خوردم)،این به کنار.دوم اینکه وقتی رسیدم یه نفر تو جمعمون به دلایل این دعواهای خوانوادگی مزخرف ،جو گرفته بودش،اینم به کنار...وسومی ک افتضاح ترین اتفاق بود،ساعت حدود۱۰ونیم بود یه دفعه مامان جون با گریه از توی هال اومد توی پذیرایی که چی؟که برادرزاده ی جَوونش همون ساعت فوت کرده.کلا همممه چی بهم ریخت.همه سریع آماده شدن و رفتن و ماهم بابام اومدو منوآجی هارو برگردوندخونه و خودش رفت خونه ی پدر مرحوم.همین الآن هم که مینویسم "مرحوم"حس بدی بهم دست میده و هنوزانگار باور نک مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 22:00

*رابطه ی احساسی قشنگه خوب؟قشنگه،از نظرهممه.از نظر منم.ولی سخته.اعتماد همه جوره به یه نفر خعععلی سخته.ولی یه چیزی یا بهتر بگم یه چیزایی دستوپای منو بسته.ینی یه جورایی ذهنمو بسته.من که میدونم.برای من،با این شخصیت،با این ذهن و تفکرات،برعکس تصورات خیلیا ،الآنا هنوز  وقتش نیست.حداقل تا۴_۵سال دیگه. دیروز مامان باز بحث اون خواستگاره ی تابستونو پیش کشید.من فکر میکردم قطعی ردش کردن.ینی بابام قطعی گفته نه.ولی بابای اون گفته حالا بذار کنکورشو بده...ای ینی چی واقعا؟؟؟چون فامیلید؟؟پسر شما (استغفرالله)حضرت یوسف،خوش اخلاق،عاقل،نمازخون،خوشگل،پولدار،با شغل عالی.بابا من نمیخوام.آماده نیستم.ینی با فکر کردن بهش هم استرس میگیرم.لال شم اگه بخوام اصلا رو پسر تو عیب بذارم(هرچند اونی که ازنظر من عیبه از نظر بقیه احتمالا نیست) تا با یه مشاور حرف نزنم وارد رابطه با هیییچ احد و ناسی نمیشم من ک فعلا حداقل توی آرزوهام تا ۴_۵سال دیگه خودمم و خودم امروز شنیدم یکی از هم کلاسی های قدیمیم،که ۲سال پیش ازدواج کرده،بچه اش به دنیا اومده.فک کن،یه  "انسان "که ۳۰_۴۰سانت کُلّش میشه ،همه چیش به تو بستگی داره،اینکه گشنش نشه.اینکه خرابکاری کنه.اینکه دلش درد بگیره.اینکه اگه حواست نباشه و شب پتو یه کم جلوی راه اون دماغو دهن نخودیش روبگیره که نتونه نفس بکشه و تو خواب باشی....اینکه لباس که تنش میکنی،حواست باشه انگشتاش که اونقده کو مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 56 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 22:00

فکرنکن اگه تو زندگی مردم دخالت نکنی،میگن چه آدم خوبی و دیگه تو کارت دخالت نمیکنن.

اینو آویزه ی گوشت کن : که کلا اونا کار خودشونو میکنن.

مامان...
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 22:00

هرچه قدر خودمو نگه داشتم که گریه نکنم،همینکه مامانم اومد وبعضی چیزاروگفت،دیگه صبرم تموم شد. میشه خواهش کنم ،لطفا از ته دل برای خانومه این فامیلمون که فوت کرده دعا کنید؟؟اینکه خدا بهش صبر بده و کمکش کنه تحمل داغ عزیزش براش آسون باشه و اینکه خوشبخته خوشبخته خوشبخت بشه؟؟ خدایا تا به حال ازت هییییچ وقت بده کسی رو نخواستم ،خدایاالآنم باز اول بازم مثل همیشه از ته ته دلم میخوام به راه راست هدایتشون کنی،خدایااز ته دل ازت میخوام نسل این آدمای بیشعورو بی عقل عهدبوقیه متظاهر رو از روی زمین محو کن.خدایا چرا اینا نمیفهمن اگه این بلا سر پسر گلشون اومد(پسری ک اخلاقش اصلا به اون خانواده نمیخورد،کسی که ۱ درصد اخلاقش مث مامانه بیشعورش نبود ک اگه بود خدا اینقدر زود نمیبردش پیش خودش،مگه نمیگن خدا خوبارو زود میبره پیش خودش؟؟)تقصیر کثا فط کاریای اون مادرو دختره ی بیشعورتراز مادرش بود.چرا اینا احترام علاقه ای که پسرشون به عروسشون داشت و نگه نمیدارن؟؟ مگه هنوز چند ساعت از رفتن پسرشون گذشته که بازنش این رفتارو دارن؟چرا نمیفهمن که اینی که رفته شوهرش بوده.برای اینم بیشتر ازشماعزیز نبوده،کمتر از شما نبوده.چشمشون به اون خونه ی کوچیک و پرایده،ماشینی که خانومِ مرحوم رانندگی یادگرفته بود که عزیزشو خودش ببره بیمارستان دیالیز کنه.  آشغالا. این دو تا چشم خوردن.وضع مالیشون متوسط رو به پایین بود،محبت بینشون چشم خورد.خ مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 22:00

*خواستم برم درس بخونم یادم افتاد گوشیم ۴ درصد هنوز شارژ داره.دلم نیومد تمومش نکنم و برم غیب شم برای ۲ هفته😁(خوب بهونه میارم که درس نخونم نه؟؟)
مامان...
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 53 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 19:38

بازم باغم فراوان، از دوری از وبلاگ و & مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 50 تاريخ : جمعه 3 آذر 1396 ساعت: 16:54

به تو سربسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهربارجهان را آنچه گفتندو سرودند تو آنی خودتو جان جهانی گرنهانی و عیانی تو همانی که همه عمربه دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که تو خود نقطه ی عشقی توخودباغ بهشتی تو  به خودآمده از فلسفه ی چون و چرایی مامان...ادامه مطلب
ما را در سایت مامان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vojoodmobham77 بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 16:52